Friday, October 24, 2008

فرزانه خجندي:طوفاني شاعرانه در راه است



فرزانه:طوفاني شاعرانه در راه است
گفتگو با فرزانه خجندي در لندن 13 اكتبر 2008
برگردان به خط پارسي از وبلاگ يك درويش
http://dariussthoughtland.blogspot.com/2008/10/farzane-there-will-be-poetic-storm.html

نظر شما در باره شعر امروز پارسي در كل چي هست،تا بعدا به جزييات در باره اش صحبت كنيم؟آيا امروزه شعر پارسي كامگر است يا گرفتار؟

فرزانه :بيشتر پژهشگران خيال مي كنند،كه شعر ما در رودكي به سر مي برد ودر مقام پايينتر از شعر نسل قبلي قرار دارد.ولي من بسيار خوشبين هستم.چون با اشعار جوانان كشورهاي پارسي زبان ايران،افغانستان وتاجيكستان تا اندازه اي آشنا هستم،مي توانم فال بزنم وخوشبين باشم،كه آينده شعر پارسي بسيار روشن است.تنها جرم ما اين است ،كه اگر ادبيات كشورهاي ديگر هميشه قدمي پيشتر به سوي رشد وبرازندگي و پيشرفت نهاد،ما جهاد مي كنيم ،تا به مقام و آن قله بلند،كه نيا رسيده بود،نزديكتر رويم.اين بسيار تفاوتي بزرگ است.گويا واپس مي رويم تا بزرگان خود.در حالي كه اقوام ديگر قدمهاي گسترده تر به پيش مي نهند.مثلا براي اهل ادب امروز وشوروي معاصر نزديك رفتن تا حافظ، پيشروي است،نه پسروي.يعني قريب آمدن تا مولانا،اين هم پيشرفتي بزرگ است.
آيا اين بدين معناست ،كه شعر ما در واقع پسرفت داشته،به گونه اي،كه اكنون ما بايد به هشتصد سال پيش،به مولوي برگرديم،تا بتوانيم شعر خوبي بگوييم؟
فرزانه:اين پس رفتن اصلا مترادف پيش رفتن است.زيرا مولانا وحافظ قله شعر پارسي هستند و كاري كه ما مي كنيم ،قريب آمدن به سوي آنهاست و من خيال نمي كنم،كه ما عقب نشيني مي كرده باشيم.حتما كه روح مولانا وحافظ ارشاد مي كنند،تا ما را به پيش بكشند.عقب نشيني در حالي خواهد بود كه از گذشتگان خود دور شويم.در ادبيات جهان سخت است كسي را ماناي مولانا و همسطح وهم مقام مولانا پيدا كرد.پس اهل ادب كشورهاي ديگر هم،با اينكه پيش مي روند وصعود مي كنند،من فكر نمي كنم،كه تا مولانا رسيده باشند.
يك عده هم بر اين انديشه اند،كه وجود چهره هايي بزرگوار،از رودكي گرفته تا اقبال لاهوري و غيره-براي ما-پارسي زبانان شعر گفتن را سخت كرده.برخي مي گويند،كه شايد اينها همه معناي موجود را گفتند وما ديگر حرفي براي گفتن نداريم...
فرزانه:آري اما مولانا مي گويد

گوش باز وچشم باز و اين عمي
حيرتم از چشم بندي خدا


و يا سعدي مي گويد:

خلق را زير گنبد دوار
چشمها كور وديدني بسيار

يعني كه ديدني يا گفتني هنوز بسيار است.فقط چشمي بايد آورد ،كه اين ديدني ها را ببيند.مثل سهراب سپهري،كه آمد ودنيا را به نوع ديگر ديد و معرفت كرد.مثل فروغ.مثل استاد لايق،كه گويا حرفهاي بزرگان رفته را مكرر كرد،اما همين تكرار او به نوعي نامكرر بود.خيلي تازه بود،چون روحي داشت بسيار قوي وبا عظمت.روحي داشت فراگير هفت آسمان و نُه فلك.و انسانهايي با شخصيت بسيار مقتدر و با پندار ومعرفت بسيار قوي شعراي تازه بيني آمدند و در كار هنر اعجازها كردند.
اين شعراي تازه بين بيشتر متعلق به دهه 1340 هجري خورشيدي و 1960-1970 ميلادي هستند.ولي آيا امروز چنين جنبش و جوششي در شعر پارسي سه كشور پارسي گو وازبكستان هست؟چهره هايي به وجود آمده اند،كه به مانند سهراب سپهري حرفي تازه گفته باشند يا مثل فروغ ديدي تازه داشته باشند يا مثل شاملو قالب شكني و بت شكني هايي داشته باشند؟
فرزانه:حتما بايد افرادي باشند،كه روح انقلابگر دارند و اقتدار رستاخيز كردن در عرصه هنر دارند.فقط اينكه ديگر اجتماع ما پذيرنده نيست،به حدي كه زماني بود،به خيال من.مثلا،اينجا،در مغرب،مي بينم،كه مردم به شعر آنقدر رغبت و پيوندي ندارند،از شعر بريده اند و تالارهايي ،كه شاعران در آنها شعر مي خوانند ،خاليست.اما در كشورهاي ما آن محبت و عطوفت و گرمي و ربايشي،كه شعر داشت ،هنوز تا اندازه اي هست.اما كساني چون فروغ شاملو واخوان ثالث و سهراب سپهري و رهي معيري يا استاد قناعت و واصف باختري ،استاد لايق،استاد بازار،سليمان لايق ومثل اينها...به اين حدشهرت نرسيده اند ،اما هنري دارند بسيار بلند ،كه زمان مي خواهد تا انتشار يابد.مثلا،تا حدي با آثار جوانان هم آشنا هستيم ومي بينيم چقدرجوانان كاوشها و جستجوها دارند،در جستجوي خود و خدا و حقيقت خود چقدر پويا هستند
و مي خواهند با سبكهاي جديد حرفهاي تازه و پيامي نو منتشر كنند.اما در اين ميان مانعي هم هست.در شعر پارسي علم زدن كاري ساده نيست.چوناني كه شما گفتم،اينجا مولانا و حافظ هستند،اينجا فروغ و شاملو و استاد لايق و خليل الله خليلي و بزرگاني هستند ،كه شهامتشان به حديست كه ديگرها گاه مثل غنچه مي مانند و قفس بند خود،نمي توانند باز شوند.يعني در وجود آنها نيرويي نيست،كه آنها را وا كند.يا نيروهاي خارجي اجازه نمي دهد،كه اين كسان اصل خودرا در يابند و حقيقت خود را بگشايند.
ولي با وجود اين،در تاجيكستان بودند چهره هايي،كه يكباره آمدند و در شعر پارسي تاجيكي چيزي تازه گفتند و خوب درخشيدند.خود شما بهترين نمونه اش هستيد اما بعد از آن چنين پديده اي ديگر نبود.كسي را نداريم،كه شعر را طوري گفته باشد ،كه توجه عموم به آن جلب شود واز او با عنوان چهره برجسته شعر نام ببرند.چرا؟
فرزانه:شما چند سال اخير را درنظر داريد.پنج تا ده سال اخير را،كه ما بيشتر گرفتار آب و دانه بوديم.جامعه ما به شعر،ادبيات وعاطفه كمتر توجه داشت.من خيال مي كنم بعد از اين سكوت حتما طوفاني خواهد آمد.يعني يك چهره بسيار درخشان و تابنده با پيام تازه و به سبك نو وبا روح با عظمتي با شهامت در راه است،كه حرفهاي كاملا نو خواهد گفت و قدمي فراتر خواهد گذاشت تا بزرگان.و يك نفري خواهد بود با روحي جهانگير.يعني افرادي با روح مسدود ومحدود نمي توانند كاري بكنند.
آيا در حال حاضر قاصدك هاي آن طوفان را مي بينيد؟
فرزانه:وقتي كه استاد لايق سرسخن نخستين مجموعه اشعار من را نوشته بودند،گفتند،كه من از فال زدن خودداري مي كنم و نمي گويم،كه از اين شاعر چه پيش آمدي را در جهان شعر انتظار داشته باشيم.من هم،به راستي،نمي توانم به خودم اجازه دهم و بگويم ،كه اين يا آن نفر حتما در جاده هنر انقلابي خواهد كرد و مردم بار ديگر ربايش گرمي شعر را در وجود خود احساس خواهند كرد.اما خوشبختانه،چند تني را مي بينم،كه اگر از دردهاي اهل هنر به مانند بزرگمنشي رها باشند و به شهرت كمتر بينديشند و به هنر بيشتر،واقعا در هنر رستاخيزهاي بزرگي خواهند كرد و به ما وشما درود تازه خواهند گفت.
به اميد خدا.حالا از شعرهاي تازه تان،كه جايي چاپ نشده،مي شود نمونه اي بخوانيد؟
فرزانه:
اين كيست،اين نشسته در چله خانه دل
در چله خانه دل هست آن يگانه دل
كَي تن دهد به مردن، بر ذلت فسردن
زيرا تويي ،تويي ،تو عذر و بهانه دل
با نام حضرت حق، اي عشق،از همين دم
دل-نازدانه تو ، تو نازدانه دل
هم حجم شبنمي شد جغرافياي فكرم
خورشيد من،بفرما بر بيكرانه دل
نام مرا نوشتي از حاشيه برون تر
نام تو را نوشتم من در ميانه دل
با گردخيز ايام، با تند تاز دوران
ماند و يا نماند جام ترانه دل


برگردان به خط پارسي:باقر كتابدار

1 comment:

D said...

سپاس از زحمتی که کشيده ايد. تنها خواهشمندم بيت زير را به شکلی که اورده ام اصلاح کنيد

گوش باز وچشم باز و اين عمی
حيرتم از چشم بندي خدا